🗡🔫مبارزان۱🔫🗡
سلااااممم
من پریا هستم
براتون ی داسان آوردم
داستان میراکلسه
اسمشم مبارزانه
یکوچولوشو اینجا میزارم
بقیشو ادامه ی مطلب
آدرین برای بازرسی اوضاع مخفیگاه ها در حال بررسی مخفیانه ی مخفیگاه ها بود تا میتوانست صصورتش را پنهان میکرد به دو دلیل اولا که ممکن بود هر لحظه دار و دسته ی هاکماث او را ردیابی کنند و دوما که اگر کسی از مخفیگاه اورا میشناخت دیگر کارش تمام بود باید سه ساعت به سوالهای آنها جواب میداد همانطور که مشغول گذر لیدی باگ هم او را تحت نظر داشت بعد از یک ماه تازه آدرین را پیدا کرده بود . لیدی باگ همه چیز را در نظر گرفت یویویش را به یکی از درخت ها گیر داد و تاب خورد حین تاب خوردن آدرین را که داشت میگذشت هم گرفت و او را با خودش داخل یکی از کوچه ها برد وقتی وارد کوچه شدند لیدی باگ در همات لحظه تبدیل به خودش شد کوچه ی باریکی بود به دیوار تکیه داد و مخفیانه اطراف را دید زد تا کسی تحت نظر نداشته باشدشان آدرین هم اول شوک زده شد و بعد خودش هم به دیوار چسبید تا کمتر در دید باشد بعد از اینکه مرینت مطمئن شد اوضاع خوب است عینک افتابی اش را برداشت بعد برگشت رو به آدرین و گفت :((واای سلام آدرین حالت خوبه؟)) آدرین که هنوز هم در شوک بود گفت:((آ...آ...آره)) بعد یک نفس عمیق کشید و به خودش آمد و گفت:((خوبم))
مرینت آدرین را بطور ناگهانی بغل کرد و نزدیک گوش آدرین اهسته گفت:((خب خوبه خوشحالم که زنده ای))
بعد آدرین را ول کرد ادرین هم که پس از مدتها مرینت را دیده بود گفت:((مرینت؟مگه نباید الان تو راه فرار باشی))
مرینت وقتی آدرین این حرف را میگعت مشغول چک کردن لباس سفیدش بود که چروک نشده باشد یا لک نشده باشد در همان حین چک کردن لباس به آدرین جواب داد:((بعله.. و خب هستم)) مرینت مشغول درست کردن موهای بهم ریخته اش شد ادرین هم گفت:((هستی؟الان تو راه فراری؟))مرینت سرش را بالا آورد لبهایش را جمع کرد(اهم نمیخواد ببوسه ها اگه اون موقعیت باشه میگم لبهاش را غنچه کرد)، چهره اش را توهم کشید و به آدرین با نگاه خاصی خیره شد که انگار چشمهایش فریاد میزد:نه که نمیدونی
مرینت حالت صورتش را درست کرد و نگاه های خطرناکی به ادرین کرد و گفت:((الان وقت جواب دادن به سوالات تو نیست تو باید به من جواب بدی و البته کلی کار داریم))
آدرین گفت:((فقط قبل حرفات لباس پرستاری چی میگه؟))
مرینت پوزخند زد و گفت:((اون رو هم توضیح میدم به وقتش)) بعد گفت:((ادرین حسابتو میرسم منو کشتی تو این ماه))
ادرین گفت:((من که کاریت نداشتن یگوشه یرم بکار خودم گرم بود))
((تو تو کدوم مخفیگاه مخفی شده ای مخفی شدی که زیر سنگم پیدات نیست ؟ تمام این مخفیگاه ها هم که افتضاححح یکی از یکی بدتر ماشالله تو مخفیگاهت خوب بوده اسم مخفیگاهت چی بود؟این ی ماه داری چیکار میکنی ؟شنیده بودم ک حافظت پریده ک ولی الان انگار همه چی یادته بعدشم مگه قرار نبود ب خط موقتم زنگ بزن یخبر بدی زنده ای بابا یک ماه آزگاره دارم دنبالت میگردم جون ب لبم کردی))
آدرین دستهایش درا جلوی خودش نگا داشت و بیشار به دیوار تکیه داد و گفت:((اروم باش آرون باش همه چیو بهت توضیح میدم ببین من تو مخفیگاه شماره ی ۸ بودم بعد که تو چطور مخفیگاه درست حسابی پیدا نکردی ایهنه مخفیگاه این یک ماه روهم دو هفتست که دارم بازرسی مخفیگاه هارو میکن قبلش درگیر حافظم بودم بعدشم همونطور که گفتن حافظم برگشت...))
مرینت وسط حرف ادرین پرید:((جدا؟تمام این یک سال رو یادت اومد چطور یادت اومد؟))
آدرین دفترچه خاطراتی را از کیفش در آورد و بالا گرفت و گفت:((با کمک این ممنونم ازت))
مرینت یکهو دفترچه را از دست آدرین کشید و گفت:((هیععععع کی گفت تو دفترچمو بخونی؟اه اگه میخوای حافظت وقتی پرید یجوری همه چیز یادت بیاد خب خودت خاطره بنویس اه پس بگو دفترچم کجا گم شده بود))
مرینت اخمهایش را توهم برد و بازهم از آن نگاه های خطرناک به ادرین کرد بعد گفت:((خب چرا خبر ندادی که خوبه حالت؟این نینوی... این نینو کو؟مگه شمارمو بهش ندادم))
ادرین حالت دفاعی گرفت و گفت:((تو اصلا نگفته بودی اطلاع بدم شمارتم نداشتم که))
مرینت گفت:((پس این نینوی الاع داره چیکار میکنه؟اصلا کجاست؟))
((نمیدونم نینو با من نیومد گفت برمیگرده مبارزه مخفی نمیشه))
مرینت با نگرانی گفت:((الیا چی؟))
((اونم که به ناکجا آباد منتقل شد))
مرینت اسلحش را به عنوان تهدید برداشت و تشون ادرین داد و گفت:((الیا کوووو؟؟؟))
آدرین گفت:((خب نمیدونم))
مرینت اسلحه را پایین آورد و گفت:((باشه))
بعد کمی در سکوت به زمین خیره شد بلد گفت:((ببخشید عصبی شدم همین که سالمی خوبه))
ادرین گفت:((اشکال نداره)) بعد نگاهی به سرتاپای مرینت انداخت و گفت:((تو و پرستاری؟قصیه رو نگفتی))
مرینت گفت:((برا ماسمالی کردن اوضاعه این لباس هم برای ناشناخته مونده هم اینکه فرم کاریمه))
ادرین با تعجب گفت:((فرم کاری؟ماموریت داری مگه؟))
مرینت گفت:((ن بابا ماموریت کجا بود فعلا اوضاع مبارزان خوب نیست نمیتونیم عضو بگیریم این فرم کاریمه فعلا برای در امان موندن و لو نرفتن نمیتونم جاسوسی و مبارزه کنم یا بدم ماموریت و گیر بخش پزشکی افتادم))
ادرین خندید و گفت:((تو و پزشکی؟اصلا خواب دارم میبینم))
مرینت به ادرین سلقمه زد و گفت:((اِاِاِاِ.....جدی باش دیگه نمیبینی مجبورم))
آدرین که دردش گرفته بود گفت:((آخخخ نامردد خب شوخی گردم بابا))
مرینت گفت:((ولی انصافا اگه تو بخش پزشکی بودی خیلی خوب میشد خودت استاد این کاری))
(نکته:تو این داستان آدرین تحصیلات پزشکی کرده)
آدرین تایید کرد:((اوهوم حق با توئه))
مرینت پرسید:((اخرین باری که با لباس پرستاری دیده بودی منو یادته))
آدرین جواب داد:((بعله مگه میشه یادم بره برای ماموریت بدبختم کردی))
مرینت در دفاع از خودش گفت:((اون موقع ماموریتام فرق میکرد))
مرینت گفت:(( بیا فعلا بریم تو مخفیگاه کلی حرف دارم کارتت دارم))
آدرین گفت:((نه تروخدا دفعه ی پیش که موقع بازرس دیدنم کسی سوال پیچم کردن))
...
خب تمون شددد
لطفا لایک کنید و نظربدید
ممنون
خدانگهدار